خوش اومدي: قصه

خوش اومدي

Thursday, November 30, 2006

قصه




بچه که بودم تو قصه ها خونده بودم که پسرک قصه عاشق پرنسس شهرشون می شه.غروبا میره پشت دیوار قصر و به اتاق پرنسسش نگاه می کنه, بلکه پرنسس بیاد تو ایوون و پسرک از اون دور دورا هم که شده دخترک زیبا رو ببینه. پسرک رو تپه ای که همه شهر از بالای اون معلوم بود می نشست و سعی می کرد از اون بالا قصر و پیدا کنه و همینطور که به سفیدی قصر پرنسسش زل زده بود به این فکر می کرد که من کجا و پرنسس کجا...
خونده بودم که آدم بد جنسای قصه چقدر پسرک و پرنسس رو اذیت می کردن,چه نقشه هایی واسه پرنسس می کشیدن,اون جادوگر پیر تو گوی شیشه ایش پرنسس زیبای شهر و می دید,په جادو جمبل هایی می کرد تا پرنسس بیمار بشه...
تو همه ی اون قصه ها آخرش پرنسس و پسرک به هم می رسیدن و هفت شب و هفت روز همه ی شهر چشن می گرفتن و به خوبی و خوشی قصه تموم می شد.اما حالا که بزرگترشدم می بینم که همه ی اون قصه ها راست بودن به جز آخرشون که پرنسس و پسرک به هم می رسیدن

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

salam
dastanaye ghadimi ba in ke kheiliyash rasteha
amma age bekhahim ba alan moghayese konim hamash do0ro0ghe na akharesh ...
chon adamaye alan hamasho0n 2ro0 hastan nemishe bordesho0n to0 gheseha
be harhal ghashang bo0d
man kheili vaght nabo0dam
mibinamet
khodanegahdar @};-

12/07/2006 10:53 AM  
Anonymous Anonymous said...

dobare salam :P
mibinam ke faghat khodam behet sar mizanam :D
yah yah yah yah :D

hano0z ke hamin ghessehas :-?

khob man ke najalamo gofte bo0dam :D
bazam migam to0 zamo0neye ma ba adamaye doro0 vo fo0zo0lo harf dorost kono khodkhaho ......... ina in ghasseha kashke !!!!

12/24/2006 1:01 PM  
Anonymous Anonymous said...

کاش یکی بود یکی نبود اول قصه ها نبود
اون که تو قصه مونده بود از اون یکی جدا نبود
کاش توی قصه های شب برق ستاره کم نبود
تو قصه جن و پری دلهره دم به دم نبود
سیاوش شاهنامه رو کاش کسی گردن نمی زد
کاش کسی توی قصه ها از عاشقی تن نمی زد
کاش داشاکل با زخم تیغ تو بسترش جون نمی داد
قصه نویس قصه مون رو با گریه پایون نمی داد
تقویم باغچه ما برگ بهار نداره
جاده قصه هامون اسب سوار نداره
شهر بزرگ قصه پنجره هاشو بسته
حتی تو دفتر مشق بابا انار نداره

کاش یکی بود یکی نبود اول قصه ها نبود
اون که تو قصه مونده بود از اون یکی جدا نبود
کاش توی قصه های شب برق ستاره کم نبود
تو قصه جن و پری دلهره دم به دم نبود
مادربزرگ قصه هاشو بالای تاقچه می ذاشت
یه عاشق تازه نفس تو شهر قصه پا می ذاشت
قصه های قدیمی رو یه جور تازه می نوشت
آدم و حوا رو می برد دوباره می ذاشت تو بهشت
تقویم باغچه ما برگ بهار نداره
جاده قصه هامون اسب سوار نداره
شهر بزرگ قصه پنجره هاشو بسته
حتی تو دفتر مشق بابا انار نداره

کاش یکی بود یکی نبود اول قصه ها نبود

12/29/2006 2:50 AM  

Post a Comment

<< Home