خوش اومدي

خوش اومدي

Saturday, December 30, 2006

من سفر می کردم
و در آن تنگ غروب
یاد می کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح
دل من پر خون بود
من صدا می زنم :
” باز کن پنجره ، باز آمده ام
من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو ، کنون به نیاز آمده ام “داستانها دارم
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
بی تو می رفتم ، می رفتم ، تنها ، تنها
وصبوری مرا کوه تحسین می کرد
من اگر سوی تو برمی گردم
دست من خالی نیست
کاروانهای محبت با خویش
ارمغان آوردم
من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من می خندی
من صدا می زنم :
” ای باز کن پنجره را “
پنجره را می بندی
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشویم ، تنهایم
تو اگر ما نشوی, خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وا نکنیم
دشتها نام تو را می گویند
کوهها شعر مرا می خوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟
در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟
در من این شعله ی عصیان نیا
ز در تو دمسردی پاییز که چه ؟
آشنایی با شور ؟
و جدایی با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی یا غرق غرور ؟
سینه ام آینه ای ست
با غباری از غم

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

salam
aLiiiiiiiii bo0d

shere kheili ghashangi bo0d mersi ;)

ghalat emlaeeiyam dashti eslahesh kon :D

12/31/2006 1:09 PM  
Anonymous Anonymous said...

rasti in axi ke gozashti kheili naze :X

12/31/2006 1:12 PM  
Anonymous Anonymous said...

chera hichkas nemiyad neveshtehaye ghashange to ro bekho0ne :-?
ajab adamaye bi zoghi peyda mishana :D
bebin man tarikh mizanam :D
14/10/1385 :D


shad bashi

1/03/2007 12:53 PM  

Post a Comment

<< Home