خوش اومدي: آبی - خاکستری - سیاه

خوش اومدي

Saturday, December 30, 2006

آبی - خاکستری - سیاه

گل به گل ، سنگ به سنگ
این دشت یادگاران تو اند
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما آیا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست ؟!
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی؟!
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم؟!
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرازندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هیچ
تو همه هستی من ، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟
همه چیز
تو چه کم داری ؟
هیچ
کاهش جان من این شعر من است
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی ؟
نه ، دریغا ، هرگز
باورنم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می خواندی
بی تو - اشکم دردم آهم
بی تو مردم ، مردم